جدایی مادر از فرزند
مامان جون سیما رفت. بعد از یکماه که شب و روز از من و نفس مراقبت کرد رفت. از بعد از ازدواج هیچ وقت پیش نیومده بود این همه وقت رو باهاش بگدرونم. بخصوص از وقتی رفتن تهران هم کمتر میبینمش . موقع رفتن خیلی سخت بود بتونم جلوی اشکامو بگیرم. یه خداحافظی خشک و خالی کردم و وقتی ایمان بردش فرودگاه کلی کلی گریه کردم. بدجور دلم براش تنگ شد. کلی هم دلگیر شدم چرا از این همه زحمتی که تو این مدت کشیده تشکر درست و حسابی نکردم. تمام این مدت وانیا رو شبا پیشش میخوابوند تا من یه ریزه بیشتر بخوابم . تو این یکماه خیلی بیشتر فهمیدم که چه سختی هایی برامون کشیده و چقدر عشق و محبت بهمون داده . آرزو میکنم بتونم مثل مامانم مادر مهربونی باشم برای دخترم. مونسش...